آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مِثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
جایزه دادن. عطا دادن: داود سواران را صلت داد و گفت تاپیل سوی نشابور برند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579). یا صلت ده به آشکار مرا یا به پنهان قصیده بازفرست. خاقانی. و نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی. (سندبادنامه ص 109). رجوع به صله شود
جایزه دادن. عطا دادن: داود سواران را صلت داد و گفت تاپیل سوی نشابور برند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579). یا صلت ده به آشکار مرا یا به پنهان قصیده بازفرست. خاقانی. و نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی. (سندبادنامه ص 109). رجوع به صله شود
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن: چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی. حافظ
در مغلطه انداختن. (آنندراج). به غلط افکندن. به اشتباه انداختن. فریفتن. گمراه کردن: چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی. حافظ
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غلّه شود: فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله. عسجدی. - غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن: صحبت چو غله نمیدهد باز جان در غله دان خلوت انداز. نظامی
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غَلَّه شود: فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله. عسجدی. - غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن: صحبت چو غله نمیدهد باز جان در غله دان خلوت انداز. نظامی
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن